آریا جونیآریا جونی، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره
یکی شدن مامان وبابایکی شدن مامان وبابا، تا این لحظه: 17 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره
تولد بابا جونیتولد بابا جونی، تا این لحظه: 43 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره
تولد مامانیتولد مامانی، تا این لحظه: 32 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

در مورد آقا آریا صفری

تاسوعا و عاشورا

امیدوارم عزاداری هاتون مورد قبول امام حسین (ع) قرار گرفته باشه . . . توی این شبهای عزیز مارو از دعاهاتون محروم نکنید . . . ﺑﺎﺯ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺎﺗﺮﺍﻧﻪ ﻣیخوﺭﺩ ﺑﺮ ﺑﺎﻡ ﺧﺎﻧﻪ ، ﯾﺎﺩﻡ ﺁﺭﺩ ﮐﺮﺑﻼﺭﺍ، ﺩﺷﺖ پر ﺷﻮﺭ ﻭ ﺑﻼ ﺭﺍ، قصه ﯾﮏ ﻇﻬﺮﻏﻤﮕﯿﻦ،ﮔﺮﻡ ﻭﺧﻮﻧﯿﻦ، ﻟﺮﺯﺵ ﻃﻔﻼﻥ ﻧﺎﻻﻥ، ﺯﯾﺮ ﺗﯿﻎ ﻭﻧﯿﺰﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ، ﺑﺎﺻﺪﺍﯼ ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﻮﺩﮐﺎﻧﻪ ﻭ ﺍﻧﺪﺭﯾﻦ ﺻﺤﺮﺍﯼ ﺳﻮﺯﺍﻥ، میدود ﻃﻔﻠﯽ ﺳﻪ ساله ﺁﺥ “ﺑﺎﺭﺍﻥ … ﺁﺥ “ﺑﺎﺭﺍﻥ اى آب فرات ازکجا میایى؟ ناصاف ولى چه با صفا میایى، خودرا نرساندى به لب خشکین حسین، دیگربه چه رویى به کربلا میایى؟ . راست گفته اند عالم از چهار عنصر تشکیل شده : آب ، آتش ، خاک ، هوا … آبی که از تو دریغ کردند آتشی که در...
30 مهر 1394

سفر به مشهد 2

قرار بود  15مهر بریم مشهد که عروسی دختر دایی مامان افتاد 16 مهر و برنامه ما کنسل شد7مهر بود که بابای عمو کیوان (شوهر خاله محبوب) زنگ زد به پدر جون و گفت میای بریم مشهد زیارت با تور زیارتی 1 نفر جا هست ماهم گفتیم میایم .گفت اگه جا داشته باشه چشم و قسمت شد 8 نفر نیومدن و ما تونستیم بریم پابوس امام رضا من و شما ، پدر جون و مادر جون ، خاله محبوب و شوهرش ، خاله بهار و شوهرش و آرشیدا کوچولو    جای دوستان خالی خوش گذشت فقط مریض شدیم نوبتی اول خاله بهار ، بعد مادر جونو من و بعد ترشم شما مریض شدی غذا نمی تونستیم بخوریم وتا میخوردیم پس میدادیم بریم سراغ عکسهای مشهدمون آریا و آرشیدا کوچولو این...
29 مهر 1394

جشن عقد خاله جونی

    این عکسها رو صبح روز جشن بابا جون از شما گرفته من از ساعت 5 صبح با خاله رفته بودم آرایشگاه اینم از عکسهای داماد کوچولوی من اینجا داشتن گوسفند رو زیر پای عروس و داماد قربونی میکردن و شما از این موضوع ناراحت وگفتی مامان با سنگ میزنم سر مرده رو میشکونم چرا گوسفند بیچاره رو کشت امیر علی جون وآریاجونی اینم از کارت دعوت ها بادست خط بابا جون فردای عروسی مشغول تمیزی وکارهای بعد عروسی بودیم که خبر بدی رو بهمون دادن که زن عمو فوت کرده اصلا باورش سخت بود چون روز عروسی حالش خوب بود من که ...
29 مهر 1394

پست جدید بعد از مدتی طولانی

سلام به دوستای عزیز نی نی وبلاگی مابالاخره اومدیم نمیدونم چرا دل و دماغ نوشتن و پست گذاشتن رو نداشتم دیگه امروز تصمیم گرفتم تنبلی رو کنار بزارم و پست جدید بزارم دست همگیتون درد نکنه بهمون سر میزدین و جویای احوالمون بودین عزیزای من شرمنده نظراتتون رو بدون جواب گذاشتم سر فرصت به تک تک نظراتتون جواب مبدم این چند وقتی که نبودیم کلی اتفاقات برامون افتاد تولد اسما جونی ،عروسی آبجی جونم ، فوت مادر بزرگ نرجس (زن عمو بابای آریا ) ، سفر به مشهد ، عروسی دختر دایی من و....کلی عکس دارم برات بزارم اول از همه بریم سراغ عروسی خاله ومقدمات اولیه ی عروسی یه هفته قبل از جشن عقدکنان خاله محبوب رفتیم خونه مادر جون برای کمک های اولیه ی عروسی، خرید لباس عرو...
29 مهر 1394

روز کودک

سلام به همگی سلام به پسر گلم بازم نرسیدم زودتر برات پستهای جدیدو بزارم .   روز کودک رو به همه کودکان دنیا تبریک میگم   ...
17 مهر 1394
1